سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ما همسایه خدا بودیم

ارسال‌کننده : alpinistk2 در : 88/11/27 11:18 عصر

شاید مرا دیگر نشناسی، شاید مرا به یاد نیاوری. اما من تو را خوب می­شناسم. ما همسایه شما بودیم و شما همسایه ما و همه­مان همسایه خدا.

یادم می­آید گاهی وقت­ها می­رفتی وزیر بال فرشته­ها قایم می­شدی و من همه­ی آسمان را دنبالت می­گشتم؛ تو می­خندیدی و من پشت خنده پیدایت می­کردم.

خوب یادم هست که آن روزها عاشق آفتاب بودی. توی دستت همیشه قاچی از خورشید بود. نور از لای انگشت­های نازکت می­چکید. راه که می­رفتی ردی از روشنی روی کهکشان می­ماند.

یادت می­آید؟ گاهی شیطنت می­کردیم و می­رفتیم سراغ شیطان. تو گلی بهشتی به سمتش پرت می­کردی و او کفرش درمی­آمد. اما زورش به ما نمی­رسید. فقط می­گفت همین که پایتان به زمین برسد، می­دانم چطور از راه به درتان کنم.

تو، شلوغ بودی، آرام و قرار نداشتی. آسمان را روی سرت می­گذاشتی و شب تا صبح از این ستاره به آن ستاره می­پریدی و صبح که می­شد در آغوش نور به خواب می­رفتی.

اما همیشه خواب زمین را می­دیدی. آرزویی رؤیاهای تو را قلقلک می­داد. دلت می­خواست به دنیا بیایی و همیشه این را به خدا می­گفتی و آن قدر گفتی و گفتی تا خدا به دنیایت آورد. ما گم شدیم و خدا را گم کردیم...

دوست من، همبازی بهشتی­ام! نمی­دانی چه قدر دلم برایت تنگ شده. هنوز آخرین جمله خدا توی گوشم زنگ می­زند: از قلب کوچک تو تا من یک راه مستقیم است، اگر گم شدی از این راه بیا.

بلند شو. از دلت شروع کن.

شاید دوباره همدیگر را پیدا کنیم.




کلمات کلیدی :

کدهای جاوا وبلاگ

قالب وبلاگ

FreeCod Fall Hafez

کد بارش قلب