سفارش تبلیغ
صبا ویژن

صمد بهرنگی

ارسال‌کننده : سعید و ...ش در : 88/8/10 1:13 عصر

سلام امروز می خواهم براتون یک داستان ایرانی قدیمی رو از یک نویسنده قدیمی که شاید خیلی ها نشناسنش بنویسم

اگه این داستانا مورد طبع شما دوستان عزیز تر از جانم واقع شد بهم بگید تا یک عالمه از این داستانا چه داخلی و چه خارجی

براتون بنویسم

داستان امروز اسمش هست   تلخون نوشته صمد بهرنگی نویسنده ترک زبان ایرانی که در سال 1349 چاپ شده و خیلی هم اونوقت ها طرفدار داشته و چندین بار چاپ مجدد شده نسخه ای هم که الان دست منه مال سال 1357 هستش.

داستان اینجوری شرو میشه:

من اینجا بس دلم تنگ است

              و هر سازی که می بینم بد آهنگ است

                                                           بیا ره توشه برداریم،

      قدم در راه بی برگشت بگذاریم؛

                   ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است؟

                                                            م. امید

تلخون به هیچ یک از دختران مرد تاجر نرفته بود. ماه فرنگ، ماه سلطان ، ماه خورشید، ماه بیگم، ماه ملوک و ماه لقا، شش دختر دیگر مرد تاجر، هر یک ادا اطوار هایی داشت، تقاضاهایی داشت.وقتی میشد که به سرو صدای آنها پسران همسایه به در و کوچه می ریختند. صدای خنده ی شاد و هوسناک دختران تاجر ورد زبان ها بود.خوش خوراکی و خوش پوشی آنها را همه کس می گفت. بدن گوشتالو و شهوانیشان،آب در دهن جوانان محل می انداخت.برای خاطر یک رشته منجوق الوان یک هفته هرهر می خندیدند، یا توی آفتاب می لمیدند و منجوقهایشان را تماشا می کردند. گاه می شد که همان سر سفره غذا بیفتند وبخوابند. مرد تاجر برای هر یک از دخترانش شوهری نیز دست وپا کرده بود که حسابی تنه لشی کنندوگوشت روی گوشت بیندازند. شوهران در خانه ی زنان خود زندگی می کردند و آنها هم حسابی خوش بودند.روزانه یکی دو ساعت بیشتر کار نمی کردند. آن هم چه کاری ؟ سر زدن به حجره مرد تاجر وتنظیم دفترهای او.بعد هم به خانه بر میگشتند و با زنان تنه لش و خوشگذرانشان تمام روز را به خنده و هروکر می گذراندند. تلخون در این میان برای خودش بود.گویی این همه را نمی بیند یا می بیند واعتنایی نمی کند.گوشتالو نبود،اما زیبایی نمکینی داشت.ته تغاری بود.مرد تاجر نتوانسته بود او را شوهر بدهد.مثل خواهر هایش لباسهای جور واجور نمی پوشید. دامن پیراهنش بیشتر وقت ها کیس می شد،و همین جوری هم می گشت.خواهر هایش به کیس های لباسش نگاه می کردند و در شگفت می شدند که چطور رویش می شود با آن سرو بر بگردد.پدرش هیچ وقت به یاد نداشت که تلخون از او چیزی بخواهد.هر چه پدرش می خرید یا قبول می کرد.نه اعتراضی ،نه تشکری .گویی به هیچ چیز اهمیت نمی دهد.نه جایی می رفت نه با کسی حرف می زد.اگر چیزی از او می پرسیدند جواب های کوتاه کوتاه می داد.خرمن خرمن گیسوی شبق رنگ روی شانه ها و پشتش موج می زد. راه که می رفت به پریان راه گم کرده ی افسانه ها می مانست. فحش می دادند یا تعریفش می کردند،مسخره اش می کردند یا احترامش ، به حال او بی تفاوت بود.گویی خود را از سرزمین دیگری می داند، یا چشم به راه چیزی است که بالاتر از این چند وچون هاست.

کارها بر همین منوال بود که جشنب بزرگ پیش آمد. دختران از چند روز پیش در این فکر بودند که چه تحفه ی گرانبهایی از پدرشان بخواهند. مثل اینکه در این دنیای گل وگشاد نمی شد کار دیگری یافت. هر کار دیگرشان را ول کرده بودند و چسبیده بودند به این یکی کار: چه تحفه ای بخواهند.

اما این جشن به حال تلخون اثری نداشت. برایش روزی بود مانند هر روز دیگر.همان مردم ، همان سرزمین،همان خانه ی دختران تنه لش و شوهران شهوت پرست و راحت طلب،همان همان زمین. حتی باد طوفان زایی هم که هر روز عصر هنگام بر می خاست و خاک در چشمها می کرد،دمی عادت دیرین را ترک کرده بود، ای نرا فقط تلخون می دانست وحالش تغییری نکرده بود.

یک روز به جشن مانده ، مرد تاجر دخترانش را جوع کرد و برایشان گفت که می خواهد به شهر برودو خرید کند،هر کس تحفه ای می خواهد بگویدتا او از شهر بخرد.نخست دختر بزرگ ماه فرنگ،شروع کرداین دختر هر وقت که چیزی از پدرش می خواست روی زانوی او می نشست،دست در گردن پدرش می انداخت،از گونه هایش بوسه می ربود و دست آخر سردر بیخ گوش او می گذاشت،سینه اش را به شانه ی پدرش می فشرد و حرف می زد،این بار هم همین کار را کرد و گفت: من یه حموم می خوام که برام بخری ،حوضش از طلا،پاشوره ی حوضش از نقره باشه،از دوشاش هم گلاب بریزه.خودش هم تا عصر آماده بشه که با شوهرم بریم حموم کنیم.

ماه شلطان دختر دومی ،که عادت داشت دست پدرش را روی سینه ی خودش بگذاردو بفشارد، در حالی که گریه می کردــ و معلوم نبود برای چه ــ گفت:منم می خوام یه جفت کفش ویه دست لباس برام بخری .یه لنگه از کفشام نقره باشه یکیش طلا، یه تار از لباسام نقره باشه یه تارش طلا.

ماه خورشید دختر سومی، صورتش را به صورت پدر مالیدوگفت می خوام دو تا کنیز سیاه وسفید برام بخری که وقتی می خوابم سیاهه لباسمو در آره،وقتی هم می خوام پاشم سفیده لباسمو تنم کنه.

... ادامه اش رو بعدا می نویسم

نظر به اینکه چشمام داره در میاد بقیشو بعدا میگم

 

 




کلمات کلیدی : صمد بهرنگی، تلخون

شعر توپولوف

ارسال‌کننده : سعید و ...ش در : 88/8/7 1:27 عصر

شعر توپولوف:

من هلاک تو و خاک زیر پاتم، توپولف!

من زمین خورده‌ی جعبه‌ی سیاتم،توپولف!

کشته‌ی تیپ زدن و قـدّ و بالاتم، توپولف!

مرده‌ی ریپ زدن و ناز و اداتم، توپولف!

قربـون اون نوسانــات صداتم، توپولف!

یه کلوم ختم کلــوم بنده فداتم، توپولف!

من هواپیما ندیدم اینجوری ناز و ملــوس

می‌پری پر می‌زنی روی هوا عین خروس!

بذار ایرباس واست عشوه بیاد- دراز لوس-

بدگِلا چش ندارن ببیننت، خوشگل روس!

قربون چشات برم، محــو نیگاتم ، توپولف

یه کلوم ختم کلــوم بنده فداتم، توپولف!

مـــا رو می‌بری نقـــاط دیدنی وقت فرود

گاهی وقتا سر کـــــوه، گاهی وقتا ته رود

می‌فرستن همه تا سه روز به روحمون درود

می‌خونه مجری سیما واسمون شعر و سرود

چرا ماتم می‌گیرن، مبهوت و ماتم توپولف!

یه کلــوم ختم کلــوم بنده فداتم، توپولف!

وقتی عشقت می‌کشه گاهی با کلّه می‌شینی

به جـــــای باند فرود، توی محلّه می‌شینی

یا می‌ری تــــوی ده و رو سر گلّه می‌شینی

زودی مشهور می‌شی، رو جلد مجلّه می‌شینی

پی گیرعکســــــا و تیتر خبراتم توپولف!

یه کلــوم ختم کلــوم بنده فداتم، توپولف!

می خوام از خدا که یک لحظه نشم از تو جدا

چونکه وقتی باهاتم هی می‌کنم یـــــاد خدا

بدون نذر و نیـــاز بــــــا تو پریدن، ابدا!

می‌دونم بعد فرود تمــــوم نذرامـــــو ادا

واســه جنّت بلیتت گشتــــه براتم، توپولف!

یه کلـــوم ختم کلــوم بنده فداتم، توپولف!

تو که هی رفیقــــای ایرونیتو یاد می‌کنی

کی میگه تــــو انبارای روسیه باد می‌کنی؟

ما رو پیک نیک می‌بری، سقوط آزاد می‌کنی

خدا شــــادت بکنه، روحمونو شاد می‌کنی

بری تا اون سر اون دونیا (!) باهاتم، توپولف!

یه کلــوم ختم کلــوم بنده فداتم، توپولف




کلمات کلیدی :

عجیب ترین امتحان دنیا

ارسال‌کننده : سعید و ...ش در : 88/8/7 1:24 عصر

عجیب ترین امتحان دنیا


چهار دانشجو که به خودشان اعتماد کامل داشتند یک هفته قبل از امتحان پایان ترم به مسافرت رفتند

 و با دوستان خود در شهر دیگر حسابی به خوشگذرانی پرداختند. اما وقتی به شهر خود برگشتند

 متوجه شدند که در مورد تاریخ امتحان اشتباه کرده اند و به جای سه شنبه، امتحان دوشنبه صبح بوده است.

بنابراین تصمیم گرفتند استاد خود را پیدا کنند و علت جا ماندن از امتحان را برای او توضیح دهند.
آنها به استاد گفتند: « ما به شهر دیگری رفته بودیم که در راه برگشت لاستیک خودرومان پنچر شد

 و از آنجایی که زاپاس نداشتیم تا مدت زمان طولانی نتوانستیم کسی را گیر بیاوریم و از او کمک بگیریم،

 به همین دلیل دوشنبه دیر وقت به خانه رسیدیم.».....استاد فکری کرد و پذیرفت که آنها روز بعد بیایند

 و امتحان بدهند. چهار دانشجو روز بعد به دانشگاه رفتند و استاد آنها را به چهار اتاق جداگانه فرستاد

و به هر یک ورقه امتحانی را داد و از آنها خواست که شروع کنند....آنها به اولین مسأله نگاه کردند

که 5 نمره داشت. سوال خیلی آسان بود و به راحتی به آن پاسخ دادند.....سپس ورقه را برگرداندند

 تا به سوال 95 امتیازی پشت ورقه پاسخ بدهند که سوال این بود:
«
کدام لاستیک پنچر شده بود؟




کلمات کلیدی :

عدالت

ارسال‌کننده : سعید و ...ش در : 88/8/6 4:57 عصر

عدالت (البته تو کتاب نوشته جنگ)

یک شب که ضیافتی در کاخ برپا بود مردی آمد

و خود را در برابر امیر به خاک انداخت وهمه مهمانان

 او را نگرسیتند و دیدند که یکی از چشمانش بیرون آمده

 واز چشم خانه خالی اش خون می ریزد.امیر از او پرسید

«چه بر سرت آمده؟»مرد در پاسخ گفت«ای امیر،

پیشه ی من دزدی ست،امشب برای دزدی به دکان

صراف رفتم،وقتی از پنجره بالا می رفتم اشتباه کردم

وداخل دکان بافنده شدم.در تاریکی روی دستگاه بافندگی

 افتادم وچشمم از کاسه در آمد.اکنون ای امیر، می خواهم داد

مرا از مرد بافنده بگیری. »

آنگاه امیر کس در پی بافنده فرستاد واو امد،

وامیر فرمود تا چشم او را از کاسه درآورند.

بافنده گفت«ای امیر،فرمانت رواست.

سزاست که یکی از چشمان مرا درآورند.

اما افسوس!من به هر دو چشمم نیاز دارم

 تا هر دو سوی پارچه ای را که می بافم ببینم.

ولی من همسایه های دارم که پینه دوزاست

 واو هم دو چشم دارد،و در کار وکسب

او هر دو چشم لازم نیست.»

امیر کس در پی پینه دوز فرستاد.

 پینه دوز آمد ویکی از چشمانش را درآوردند.

و عدالت اجرا شد.

بازم از دیوانه ی جبران بود عزیزان

 




کلمات کلیدی : عدالت اجتماعی، جنگ، دزد، امیر، جبران خلیل

ضرب المثل عربی

ارسال‌کننده : سعید و ...ش در : 88/8/3 8:41 عصر

چهار چیز برگشت ناپذیرند:تیری که از کامن رها شد،

کلامی که گفته شد، فرصتی که فنا شد، عمری که گذشت




کلمات کلیدی :

اصلاحیه

ارسال‌کننده : سعید و ...ش در : 88/8/3 8:59 صبح

سلام از همه دوستان شرمندم من امتیاز گزینه ها رو توی تست اشتباه نوشته بودم که حالا اصلاح کردم واقعا ببخشید


کلمات کلیدی : شرمندم اصلاحیه

پرسشنامه افسردگی beck

ارسال‌کننده : سعید و ...ش در : 88/8/2 5:34 عصر

پرسشنامه افسردگی beck

پرسشنامه شامل 21 سوال تستی می باشد که لطفا با کمال صداقت نسبت به خود (که کار سختی هم هست)جواب بدین و به گزینه ی (الف)تا (د) به ترتیب امتیاز 1 تا 4 بدهید.{الف)0_ ب)1 _ ج)2 د)3}

1)

الف) غمگین نیستم

ب)غمگین هستم

ج)غم دست بردار نیست

د)تحملم را از دست داده ام

2)

الف) به آینده امید وارم

ب)به آینده امید ندارم

ج)احساس می کنم آینده امید بخشی در انتظارم نیست

د)کمترین روزنه امیدی ندارم

3)

الف) ناکام نیستم

ب)ناکام تر از دیگرانم

ج)به زندگی گذشته ام که نگاه می کنم شکست و ناکامی است

د)آدم کاملا شکست خورده ای هستم

4)

الف) مثل گذشته از زندگی راضی هستم

ب)مثل سابق از زندگی لذت نمی برم

ج)از زندگی رضایت واقعی ندارم

د)همیشه احساس تقصیر می کنم

5)

الف) احساس تقصیر نمی کنم

ب)گاهی اوقات احساس تقصیر می کنم

ج)اغلب احساس تقصیر می کنم

د)همیشه احساس تقصیر می کنم

6)

الف) انتظار مجازات ندارم

ب)احساس می کنم ممکن است مجازات شوم

ج)انتظار مجازات دارم

د)احساس مس کنم مجازات می شوم

7)

الف) از خودم راضی هستم

ب)از خودم ناراضی ام

ج)از خودم بدم می آید

د) از خودم متنفرم

8)

الف) بد تر از سایرین نیستم

ب)از خودم بخاطر خطاهایم انقاد می کنم

ج)همیشه خودم را بخاطر خطاهایم سرزنش می کنم

د)برای هر اتفاق بدی خودم را سرزنش می کنم

9)

الف) هرگز به فکر خودکشی نمی افتم

ب)فکر خودکشی به سرم افتاده اما اقدامی نکرده ام

ج)به فکر خودکشی هستم

د)اگر بتوانم خودکشی می کنم

10)

الف) بیش از حد معمول گریه نمی کنم

ب)بیش از گذشته گریه می کنم

ج)همیشه گریانم

د)قبلا گریه می کردم اما حالا با آنکه دلم می خواهد نمی توانم گریه کنم




کلمات کلیدی : پرسشنامه افسردگی beck

پرسشنامه افسردگی beck

ارسال‌کننده : سعید و ...ش در : 88/8/2 5:31 عصر

11)

الف)کم حوصله تر از گذشته نیستم

ب)کم حوصله تر از گذشته هستم

ج)اغلب کم حوصله ام

د)همیشه کم حوصله ام

12)

الف) مثل همیشه مردم را دوست دارم

ب)به نسبت گذشته کمتر از مردم خوشم می آید

ج)تا حدود زیادی علاقه ام را به مردم از دست داده ام

د)از مردم قطع امید کرده ام، به آنها علاقه ای ندارم

13)

الف) مانند گذشته تصمیم می گیرم

ب)کمتر از گذشته تصمیم می گیرم

ج)نسبت به گذشته تصمیم گیری برایم دشوار تر شده است

د)قدرت تصمیم گیری ام را ازدست بدهم

14)

الف)جذابیت گذشته ها را ندارم

ب)نگران هستم که جذابیتم را از دست بدهم

ج)احساس می کنم که هر روز که می گذرد جذابیتم را بیشتر از دست می دهم

د)زشت هستم

15)

الف) به خوبی گذشته کار می کنم

ب)به خوبی گذشته ها کار نمی کنم

ج) برای اینکه کار بکنم به خودم فشار زیادی می آورم

د)دستم به هیچ کاری نمی رود

16)

الف) مثل همیشه خوب می خوابم

ب)مثل گذشته خوب نمی خوابم

ج)یکی دو ساعت زودتر از گذشته از خواب بیدار می شوم.خواب یدن دوباره برایم مشکل است

د)چند ساعت زودتر از معمول از خواب بیدار می شوم ودیگر خوابم نمی برد

17)

الف)بیشتر از گذشته خسته نمی شوم

ب)بیشتر از گذشته خسته می شوم

ج)انجام هر کاری خسته ام می کند

د)از شدت خستگی هیچکاری از عهده ام ساخته نیست

18)

الف) اشتهایم تغییری نکرده

ب)اشتهایم به خوبی گذشته نیست

ج)اشتهایم خیلی کم شده است

د)به هیچ چیز اشتها ندارم

19)

الف) اخیرا وزن کم نکرده ام

ب)بیش از 2.5 کیلو کم کرده ام

ج)بیش از 5 کیلو کم کرده ام

د)بیش از 7 کیلو کم کرده ام

20)

الف) بیش از گذشته بیمار نمی شوم

ب)از سر درد و دل درد و یبوست کمی ناراحتم

ج)به شدت نگران سلامتی خود هستم

د)انقدر نگران سلامتی خود هستم که دستم به هیچ کاری نمی رود

21)

الف) میل جنسی ام تغییری نکرده

ب)میل جنسی ام کمتر شده

ج)میل جنسی ام خیلی کم شده است

د)کمترین میل جنسی در من نیست

نتیجه تست:

1تا 10   طبیعی

11 تا 16 کمی افسرده

17تا 20نیازمند مشورت با روانپزشک

21تا30 به نسبت افسرده

31تا40 افسردگی شدید

41 افسردگی بیش از حد




کلمات کلیدی : پرسشنامه افسردگی beck

<      1   2      

کدهای جاوا وبلاگ

قالب وبلاگ

FreeCod Fall Hafez

کد بارش قلب