سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دریای بزرگ تر

ارسال‌کننده : سعید و ...ش در : 88/7/16 7:24 عصر

دریای بزرگتر

من و روحم به دریای بزرگ رفتیم تا شنایی بکنیم.چون به ساحل رسیدیم در پی جای پنهان و خلوتی می گشتیم.

هنگام گشتن مردی را دیدیم که روی سنگی خاکستری نشسته بود و ذره ذره نمک از کیسه ای در می آورد و در دریا می ریخت.

روحم گفت ":این شخص بد بین است. بیا از اینجا برویم. اینجا شنا نمی توان کرد."

همچنان رفتیم تا به آبگیری رسیدیم. آنجا مردی را دیدیم که روی سنگ سفیدی ایستاده بود و از صندوقچه ی گوهر نشانی که در دست داشت قند برمی داشت و در دریا می انداخت.

روحم گفت:"این هم خوش بین است. او هم نباید تن برهنه ی ما را ببیند."

همچنان پیش رفتیم و در ساحل مردی را دیدیم که ماهی های مرده را برمی داشت و با مهربانی در آب می گذاشت.

روحم گفت :"پیش این مرد هم نمی توانیم شنا کنیم. او نیکوکار مهربان است."

از او هم گذشتیم .

رسیدیم به جایی که مردی در ساحل نقش سایه ی خودش را روی ریگ می کشید. موج های بزرگ می آمدند و نقش را می شستند. ولی مرد باز هم آن نقش را می کشید.

روحم گفت:"این عارف است . بیا برویم."

همچنان رفتیم، تا در خلیجک آرامی مردی را دیدیم که کف دریا را با مشت بر می دارد و دریک  کاسه ی سنگی می ریخت.

 روحم گفت:" این آرمان پرست است. مسلما او نباید ما را برهنه ببیند."

همچنان می رفتیم. نا گاه صدای فریادی شنیدیم که (( این دریاست،این دریای عمیق است. این دریای پهناور و بزرگ است.)) چون به آن صدا رسیدیم. دیدیم مردی است که پشتش را به دریا کرده است و یک گوش ماهی به گوش گذاشته و به نجوای درون آن گوش می دهد.

روحم گفت:" بیا برویم. این واقع بینی ست به کلی که آن را نمی شناسد پشت می کند و خود را با یک پاره ی کوچک مشغول می دارد."

پس همچنان پیش رفتیم. در علف زاری میان صخره ها مردی سرش را زیر ماسه فرو کرده بود. به روحم گفتم:" می توانیم اینجا شنا کنیم،چون او ما را نمی بیند."

روحم گفت:"نه، زیرا این از همه خطرناک تراست.این خشکه مقدس است."

آنگاه اندوه عمیقی چهره و صدای روحم را فرا گرفت.

گفت:"بیا از اینجا برویم. چون جای خلوت و پنهانی نیست که ما شنا کنیم. من دوست نمی دارم که این باد گیسوی زرین مرا در این هوا برهنه کند،یا بگذارد که نوربرهنگی مقدس مرا آشکار کند."

آنگاه از کنار دریا رفتیم تا دریای بزرگ تر را پیدا کنیم.

(دیوانه_جبران خلیل جبران_نجف دریا بندری )

البته دوستان برداشت از مطلب کاملا آزاد آزاد آزاد است اما من به شخصه فکر می کنم که این روحه همه رو اسکل کرده بوده واقعیتش این بوده که روحه مایو شو جا گذاشته بوده نمی خواسته تابلو  کنه همش گیر بی خودی می داده تا نظر دوستان بهتر از جان چی باشه خیلی مایلم بدونم.

سعید (تنها)

ضمنا توضیح بدم که اسکل فحش بدی نیست اسم یک پرنده فراموشکاره بی حواس که تابستونا دونه جمع میکنه و زیر زمین واسه زمستون غایم میکنه اما یادش میره کجا بوده!!!




کلمات کلیدی : داستان خارجی، دریای بزرگتر، اسکل

کدهای جاوا وبلاگ

قالب وبلاگ

FreeCod Fall Hafez

کد بارش قلب