شاید فردا دیر باشد
همکلاسی های سابق مارک دور هم جمع
شدند .چارلی با کمرویی لبخند زد و گفت : " من هنوز لیست خودم را دارم . اون
رو در کشوی بالای میزم گذاشتم . "
همسر چاک گفت : " چاک از من
خواست که آن را در آلبوم عروسیمان بگذارم . "
مارلین گفت : " من هم برای خودم
را دارم .توی دفتر خاطراتم گذاشته ام . "
سپس ویکی ، کیفش را از ساک بیرون کشید
ولیست فرسوده اش را به بچه ها نشان داد و گفت :" این همیشه با منه . . . .
" . " من فکر نمی کنم که کسی لیستش را نگه
نداشته باشد . "
معلم با شنیدن حرف های شاگردانش دیگر
طاقت نیاورده ، گریه اش گرفت . او برای مارک و برای همه دوستانش که دیگر او را نمی
دیدند ، گریه می کرد .
سرنوشت انسانها در این جامعه بقدری
پیچیده است که ما فراموش می کنیم این زندگی روزی به پایان خواهد رسید ، و هیچ یک
از ما نمی داند که آن روز کی اتفاق خواهد
افتاد .
بنابراین به کسانی که دوستشان دارید و
به آنها توجه دارید بگویید که برایتان مهم و با ارزشند ، قبل از آنکه برای گفتن
دیر شده باشد.
اگر شما آنقدر درگیر کارهایتان هستید
که نمی توانید چند دقیقه ای از وقتتان را صرف فرستادن این پیغام برای دیگران کنید
، به نظرشما این اولین باری خواهد بود
که شما کوچکترین تلاشی برای ایجاد
تغییر در روابط تان نکردید ؟
کلمات کلیدی :