سفارش تبلیغ
صبا ویژن

توجه توجه

ارسال‌کننده : سعید و ...ش در : 88/7/18 9:40 عصر

   اگه نظر ندی     خیلی بدی


کلمات کلیدی :

بازم از جبران خلیل که ظاهرا خیلی داره طرفدار پیدا می کنه

ارسال‌کننده : سعید و ...ش در : 88/7/18 8:54 عصر

شما آنگاه خوبید که از خود بدهید

.هر گاه که در پی سودی ازبرای خودباشید بد نیستید

،زیرا آنگاه که در پی سود باشید ریشه ای هستید

 که به خاک چنگ انداخته است و پستان او را می مکد

.بی گمان میوه نمی تواندبه ریشه بگوید«مانند من رسیده

 و پرآب باش و همیشه از مایه ی خود ببخش»

 از برای میوه بخشیدن نیاز است،

 چنان که گرفتن هم نیاز ریشه است.

دریغا که گوزنان نمی توانند تیزپایی را به سنگ پشتان بیاموزند.

فقط آنگاه که از چشمه ی سکوت بنوشید به راستی می توانید

 سرود بخوانیدو آنگاه که به قله ی کوه رسیده باشید

 بالا رفتن را آغاز می کنید.

و روزی که زمین اندام های شما را فرا می خواند،

 آنگاه است که به راستی به رقص می آیید.

راستی را،آن مهربانی که خود را در آیینه می نگر

د به سنگ مبدل می شود،

وآن کار نیکی که خود را به نام های نازنین می خواند

 از خود نفرینی بر جا می گذارد.

از شما می خواهم که چون مرا به یاد می آوری

د چنین به یاد داشته باشید که:

«آنچه ضعیف ترین و متحیر ترین عنصر وجود شما

 به نظر می آید، قوی ترین و مصمم ترین عنصر است.»

پیامبر_جبران خلیل جبران_نجف دریابندری

توضیح اینکه اگه از مطالب خوشتون اومده و خواستین کتابشو بخرید وبخونید

 این ترجمه به اسم پیامبر و دیوانه چاپ شده دوستان عزیز تر ازجانم




کلمات کلیدی : پیامبر، جبران خلیل جبران، نجف دریا بندری

دریای بزرگ تر

ارسال‌کننده : سعید و ...ش در : 88/7/16 7:24 عصر

دریای بزرگتر

من و روحم به دریای بزرگ رفتیم تا شنایی بکنیم.چون به ساحل رسیدیم در پی جای پنهان و خلوتی می گشتیم.

هنگام گشتن مردی را دیدیم که روی سنگی خاکستری نشسته بود و ذره ذره نمک از کیسه ای در می آورد و در دریا می ریخت.

روحم گفت ":این شخص بد بین است. بیا از اینجا برویم. اینجا شنا نمی توان کرد."

همچنان رفتیم تا به آبگیری رسیدیم. آنجا مردی را دیدیم که روی سنگ سفیدی ایستاده بود و از صندوقچه ی گوهر نشانی که در دست داشت قند برمی داشت و در دریا می انداخت.

روحم گفت:"این هم خوش بین است. او هم نباید تن برهنه ی ما را ببیند."

همچنان پیش رفتیم و در ساحل مردی را دیدیم که ماهی های مرده را برمی داشت و با مهربانی در آب می گذاشت.

روحم گفت :"پیش این مرد هم نمی توانیم شنا کنیم. او نیکوکار مهربان است."

از او هم گذشتیم .

رسیدیم به جایی که مردی در ساحل نقش سایه ی خودش را روی ریگ می کشید. موج های بزرگ می آمدند و نقش را می شستند. ولی مرد باز هم آن نقش را می کشید.

روحم گفت:"این عارف است . بیا برویم."

همچنان رفتیم، تا در خلیجک آرامی مردی را دیدیم که کف دریا را با مشت بر می دارد و دریک  کاسه ی سنگی می ریخت.

 روحم گفت:" این آرمان پرست است. مسلما او نباید ما را برهنه ببیند."

همچنان می رفتیم. نا گاه صدای فریادی شنیدیم که (( این دریاست،این دریای عمیق است. این دریای پهناور و بزرگ است.)) چون به آن صدا رسیدیم. دیدیم مردی است که پشتش را به دریا کرده است و یک گوش ماهی به گوش گذاشته و به نجوای درون آن گوش می دهد.

روحم گفت:" بیا برویم. این واقع بینی ست به کلی که آن را نمی شناسد پشت می کند و خود را با یک پاره ی کوچک مشغول می دارد."

پس همچنان پیش رفتیم. در علف زاری میان صخره ها مردی سرش را زیر ماسه فرو کرده بود. به روحم گفتم:" می توانیم اینجا شنا کنیم،چون او ما را نمی بیند."

روحم گفت:"نه، زیرا این از همه خطرناک تراست.این خشکه مقدس است."

آنگاه اندوه عمیقی چهره و صدای روحم را فرا گرفت.

گفت:"بیا از اینجا برویم. چون جای خلوت و پنهانی نیست که ما شنا کنیم. من دوست نمی دارم که این باد گیسوی زرین مرا در این هوا برهنه کند،یا بگذارد که نوربرهنگی مقدس مرا آشکار کند."

آنگاه از کنار دریا رفتیم تا دریای بزرگ تر را پیدا کنیم.

(دیوانه_جبران خلیل جبران_نجف دریا بندری )

البته دوستان برداشت از مطلب کاملا آزاد آزاد آزاد است اما من به شخصه فکر می کنم که این روحه همه رو اسکل کرده بوده واقعیتش این بوده که روحه مایو شو جا گذاشته بوده نمی خواسته تابلو  کنه همش گیر بی خودی می داده تا نظر دوستان بهتر از جان چی باشه خیلی مایلم بدونم.

سعید (تنها)

ضمنا توضیح بدم که اسکل فحش بدی نیست اسم یک پرنده فراموشکاره بی حواس که تابستونا دونه جمع میکنه و زیر زمین واسه زمستون غایم میکنه اما یادش میره کجا بوده!!!




کلمات کلیدی : داستان خارجی، دریای بزرگتر، اسکل

بازم سلام

ارسال‌کننده : سعید و ...ش در : 88/7/16 5:13 عصر

سلام به دوستان عزیزتر از جانم

لطفا برای گرفتن فال حافظ به انتهای صفحه برید

 اگر از آهنگ وبلاگ من خوشتون نیومد ):

 می تونید همون پایینا که رفتین آهنگ رو قطع کنید

راستی این همون آهنگیه که فریدون بعد از 2سال محرومیت صدا در رژیم شاه خونده

داستانش طولانیه عمری باشه می گم واستون




کلمات کلیدی : فال حافظ، آهنگ فریدون فروغی

55راه آزار دیگران!!!

ارسال‌کننده : سعید و ...ش در : 88/7/15 1:54 عصر

55راه آزار دیگران!!!

این بار براتون مطلبی رو نوشتم که می تونید باهاش دیگران رو آزار بدید!!!!

 

در این مطلب 55 راه آزار دیگران وجود داره که البته من برای اینکه دیگران شما رو آزار ندن این مطلبو نوشتم . در ضمن خیلی ببخشید اگه شما آدم بی جنبه ای هستید این مطلب رو نخونید!!

 

 

 

راه 1: روزهای تعطیل مثل بقیه روزها ساعتتون رو کوک کنین تا همه از خواب بپرن!

راه 2: سر چهارراه وقتی چراغ سبز شد دستتون رو روی بوق بذارین تا جلویی ها زودتر راه بیفتن!

 

راه 3: وقتی می خواین برین دست به آب ، با صدای بلند به اطلاع همه برسونین!

راه 4: وقتی از کسی آدرسی رو میپرسین بلافاصله بعد از جواب دادنش جلوی چشمش از یه نفر دیگه بپرسین!

راه 5: کرایه تاکسی رو بعد از پیاده شدن و گشتن تمام جیبهاتون ، به صورت اسکناس 5هزاری پرداخت کنین!

راه 6: همسرتون (دوست دختر یا پسر/البته اگه جراتشو دارید)رو با اسم همسر قبلیتون صدا بزنین!

راه 7: جدول نیمه تمام دوستتون رو حل کنین!

راه 8: توی اتوبان و جاده روی لاین منتهی الیه سمت چپ با سرعت 20 کیلومتر در ساعت حرکت کنین!

راه 9: وقتی عده زیادی مشغول تماشای تلویزیون هستن مرتب کانال رو عوض کنین!

راه 10: از بستنی فروشی بخواین که اسم 70 نوع از بستنیها رو براتون بگه!

 

راه 11: در یک جمع ، سوپ یا چایی رو با هورت کشیدن نوش جان کنین!

راه 12: به کسی که دندون مصنوعی داره بلال تعارف کنین!

راه 13: وقتی از آسانسور پیاده میشین دکمه های تمام طبقات رو بزنین و محل رو ترک کنین!

راه 14: وقتی با بچه ها بازی فکری می کنین سعی کنین از اونها ببرین!

راه 15: موقع ناهار توی یک جمع ، جزئیات تهوع و (گلاب به روتون) استفراغی که چند روز پیش داشتین رو با آب و تاب تعریف کنین!

 

راه 16: ایده های دیگران رو به اسم خودتون به کار ببرین!

راه 17: بوتیک چی رو وادار کنین شونصد رنگ و نوع مختلف پیراهنهاش رو باز کنه و نشونتون بده و بعد بگین هیچکدوم جالب نیست و سریع خارج بشین!

راه 18: شمعهای کیک تولد دیگران رو فوت کنین!

راه 19: اگه سر دوستتون طاسه مرتب از آرایشگرتون تعریف کنین!

راه 20: وقتی کسی لباس تازه می خره بهش بگین خیلی گرون خریده و سرش کلاه رفته!

 

راه 21: صابون رو همیشه کف وان حمام جا بذارین!

راه 22: روی ماشینتون بوقهای شیپوری نصب کنین!

راه 23: وقتی دوستتون رو بعد از یه مدت طولانی می بینین بگین چقدر پیر شده!

راه 24: وقتی کسی در یک جمع جوک تعریف می کنه بلافاصله بگین خیلی قدیمی بود!

راه 25: چاقی و شکم بزرگ دوستتون رو مرتب بهش یادآوری کنین!

راه 26: بادکنک بچه ها رو بترکونین!

راه 27: مرتب اشتباهات لغوی و گرامری دیگران هنگام صحبت رو گوشزد کنین و بخندین!

راه 28: وقتی دوستتون موهای سرش رو کوتاه می کنه بهش بگین که موی بلند بیشتر بهش میاد!

راه 29: بچه جیغ جیغوی خودتون رو به سینما ببرین!

راه 30: کلید آپارتمان طبقه 20 تون رو توی ماشین جا بذارین و وقتی با مهموناتون به در آپارتمان رسیدین یادتون بیاد!

 

راه 31: ایمیل های فورواردی دوستتون رو همیشه برای خودش فوروارد کنین!

راه 32: توی کنسرتهای موسیقی بزرگ و هنری ، بی موقع دست بزنین!

راه 33: هر جایی که می تونین ، آدامس جویده شده تون رو جا بذارین!

راه 34: حبه قند نیمه جویده و خیستون رو دوباره توی قنددون بذارین!

راه 35: نصف شبها با صدای بلند توی خواب حرف بزنین!

راه 36: دوستتون که پاش توی گچه رو به فوتبال بازی کردن دعوت کنین!

راه 37: عکسهای عروسی دوستتون رو با دستهای چرب تماشا کنین!

راه 38: پیچهای کوک گیتار دوستتون رو که 5 دقیقه دیگه اجرای برنامه داره حداقل 180 درجه در جهات مختلف بچرخونین!

راه 39: با یه پیتزا فروشی تماس بگیرین و شماره تلفن پیتزا فروشی روبروییش که اونطرف خیابونه رو بپرسین!

راه 40: شیشه های سس گوجه فرنگی و هات سس فلفل رو عوض کنین!

 

راه 41: موقع عکس رسمی انداختن برای هر کس جلوتونه شاخ بذارین!

راه 42: توی ظرفهای آجیل برای مهموناتون فقط پسته ها و فندقهای دهان بسته بذارین!

راه 43: شونصد بار به دستگاه پیغام گیر تلفن دوستتون زنگ بزنین و داستان خاله سوسکه رو تعریف کنین!

راه 44: توی روزهای بارونی با ماشینتون با سرعت از وسط آبهای جمع شده رد بشین!

راه 45: توی جای کارت دستگاههای عابر بانک چوب کبریت فرو کنین!

راه 46: جای برچسبهای قرمز و آبی شیرهای آب توالت هتل ها رو عوض کنین!

راه 47: یکی از پایه های صندلی معلم یا استادتون رو لق کنین!

راه 48: توی مهمونی ها مرتب از بچه چهار ساله تون بخواین که هر چی شعر بلده بخونه!

راه 49: چراغ توالتی که مشتری داره و کلید چراغش بیرونه رو خاموش کنین!

راه 50: ورقهای جزوه ء 500 صفحه ای دوستتون که ازش گرفتین زیراکس کنین رو قاطی پاتی بذارین ، یه بر هم بزنین ، بعد بهش پس بدین!

 

راه 51: وقتی برق میره زنگ خونه همسایتون که بلبلی می زنه رو فشار بدید و چسب بزنین(چسب قطره ای)!

 

راه 52: وقتی دوستتون سوتی میده جلوی جمع واسه همه تعریف کنین!

 

راه 53: ساعت 2 شب به رفیقتون زنگ بزنید و ازش بخواید که بره مسواک بزنه!

 

راه 54: دو روز قبل از امتحان کتابی رو از همکلاسیتون بگیرید و شب امتحان بهش بگید که کتابش گم شده!

 

راه 55: اگه همسایتون مهمون داره لاستیکهای ماشین مهمونش رو کاملا پنچر کنید!

 

 




کلمات کلیدی : طنز، 55راه آزار دیگران!!!، شوخی، خنده

تله موش

ارسال‌کننده : سعید و ...ش در : 88/7/15 1:35 عصر

تله موش

 

موش ازشکاف دیوار سرک کشید تا ببیند این همه سروصدا برای چیست .

 

مرد مزرعه دار تازه از شهر رسیده بود و بسته ای با خود آورده بود و زنش با خوشحالی مشغول باز کردن بسته بود.

 

موش لب هایش را لیسید و با خود گفت : کاش یک غذای حسابی باشد ... 

 

اما همین که بسته را باز کردند ، از ترس تمام بدنش به لرزه افتاد ؛ چون صاحب مزرعه یک تله موش خریده بود.

 

موش با سرعت به مزرعه برگشت تا این خبر جدید را به همه ی حیوانات بدهد . او به هرکسی که می رسید ، می گفت :« توی مزرعه یک تله موش آورده اند، صاحب مزرعه یک تله موش خریده است . . . »!

 

مرغ با شنیدن این خبر بال هایش را تکان داد و گفت : « آقای موش ، برایت متأسفم . از این به بعد خیلی باید مواظب خودت باشی ، به هر حال من کاری به تله موش ندارم ، تله موش هم ربطی به من ندارد.»

 

میش وقتی خبر تله موش را شنید ، صدای بلند سرداد و گفت : «آقای موش من فقط می توانم دعایت کنم که توی تله نیفتی ، چون خودت خوب می دانی که تله موش به من ربطی ندارد. مطمئن باش که دعای من پشت و پناه تو خواهد بود.»

 

موش که از حیوانات مزرعه انتظار همدردی داشت ، به سراغ گاو رفت. اما گاو هم با شنیدن خبر ، سری تکان داد و گفت : « من که تا حالا ندیده ام یک گاوی توی تله موش بیفتد.!» او این را گفت و زیر لب خنده ای کرد ودوباره مشغول چرید شد.

 

سرانجام ، موش ناامید از همه جا به سوراخ خودش برگشت و در این فکر بود که اگر روزی در تله موش بیفتد ، چه می شود؟

 

در نیمه های همان شب ، صدای شدید به هم خوردن چیزی در خانه پیچید.. زن مزرعه دار بلافاصله بلند شد و به سوی انباری رفت تا موش را که در تله افتاده بود ، ببیند.

 

او در تاریکی متوجه نشد که آنچه در تله موش تقلا می کرده ، موش نبود ، بلکه یک مار خطرناکی بود که دمش در تله گیر کرده بود . همین که زن به تله موش نزدیک شد ، مار پایش را نیش زد و صدای جیغ و فریادش به هوا بلند شد. صاحب مزرعه با شنیدن صدای جیغ از خواب پرید و به طرف صدا رفت ، وقتی زنش را در این حال دید او را فوراً به بیمارستان رساند. بعد از چند روز ، حال وی بهتر شد. اما روزی که به خانه برگشت ، هنوز تب داشت . زن همسایه که به عیادت بیمار آمده بود ، گفت :« برای تقویت بیمار و قطع شدن تب او هیچ غذایی مثل سوپ مرغ نیست .»

 

مرد مزرعه دار که زنش را خیلی دوست داشت فوراً به سراغ مرغ رفت و ساعتی بعد بوی خوش سوپ مرغ در خانه پیچید.

 

اما هرچه صبر کردند ، تب بیمار قطع نشد. بستگان او شب و روز به خانه آن ها رفت و آمد می کردند تا جویای سلامتی او شوند. برای همین مرد مزرعه دار مجبور شد ، میش را هم قربانی کند تا باگوشت آن برای میهمانان عزیزش غذا بپزد.

 

روزها می گذشت و حال زن مزرعه دار هر روز بدتر می شد . تا این که یک روز صبح ، در حالی که از درد به خود می پیچید ، از دنیا رفت و خبر مردن او خیلی زود در روستا پیچید. افراد زیادی در مراسم خاک سپاری او شرکت کردند. بنابراین ، مرد مزرعه دار مجبور شد ، از گاوش هم بگذرد و غذای مفصلی برای میهمانان دور و نزدیک تدارک ببیند.

 

حالا ، موش به تنهایی در مزرعه می گردید و به حیوانان زبان بسته ای فکر می کرد که کاری به کار تله موش نداشتند!

 

 

 

 

 

نتیجه : اگر شنیدی مشکلی برای کسی پیش آمده است و ربطی هم به تو ندارد ، کمی بیشتر فکر کن ؛ شاید خیلی هم بی ربط نباشد ...!!!

 

 

 

 

 

 




کلمات کلیدی : داستان آموزنده، تله موش

اتفاقهای کوچک زندگی

ارسال‌کننده : سعید و ...ش در : 88/7/13 5:54 عصر

اتفاقهای کوچک زندگی


چیزهای کوچک زندگی

بعد از حادثه یازدهم سپتامبر که منجر به فروریختن برج های دو قلوی معروف آمریکا شد ، یک شرکت از بازماندگان شرکت های دیگری که از این حادثه جان سالم به در برده بودند خواست تا از فضای در دسترس شرکت آنها استفاده کنند.

در صبح روز ملاقات مدیر واحد امنیت داستان زنده ماندن این افراد را برای بقیه نقل کرد و همه این داستان ها در یک چیز مشترک بودند و آن اتفاقات کوچک بود:

چیزهای کوچک

مدیر شرکت آن روز نتوانست به برج برسد چرا که روز اول کودکستان پسرش بود.و باید شخصا در کودکستان حضور می یافت

همکار دیگر زنده ماند چون نوبت او بود که برای بقیه شیرینی دونات بخرد

یکی از خانم ها دیرش شد چون ساعت زنگدارش سر وقت زنگ نزد!

یکی دیگر نتوانست به اتوبوس برسد.

یکی دیگر غذا روی لباسش ریخته بود و به خاطر تعویض لباس تاخیر کرد.

اتومبیل یکی دیگر روشن نشده بود.

یکی دیگر درست موقع خروج از منزل به خاطر زنگ تلفن مجبور شده بود برگردد.

یکی دیگر بچه اش تاخیر کرده بود و نتوانسته بود سروقت حاضر شود.

یکی دیگر تاکسی گیرش نیامده بود.

و یکی که مرا تحت تاثیر قرار داده بود کسی بود که آن روز صبح یک جفت کفش نو خریده بود و با وسایل مختلف سعی کرد به موقع سرکار حاضر شود. اما قبل از اینکه به برج ها برسد روی پایش تاول زده بود و به همین خاطر کنار یک دراگ استور ایستاد تا یک چسب زخم بخرد.و به همین خاطر زنده ماند!

به همین خاطر هر وقت در ترافیک گیر می افتم ، آسانسوری را از دست می دهم ، مجبور برگردم تا تلفنی را جواب دهم... و همه چیزهای کوچکی که آزارم می دهد با خودم فکر می کنم که خدا می خواهد در این لحظه من زنده بمانم.

دفعه بعد هم که شما حس کردید صبح تان خوب شروع نشده است ، بچه ها در لباس پوشیدن تاخیر دارند، نمی توانید کلید ماشین را پیدا کنید ، با چراغ قرمز روبرو می شوید ، عصبانی یا افسرده نشوید بدانید که خدا مشغول مواظبت از شماست




کلمات کلیدی : اتفاقهای کوچک زندگی

اعتراف

ارسال‌کننده : سعید و ...ش در : 88/7/9 2:25 عصر

دوستان اگه توی مطالب غلت املایی دیدید یا تایپی

 بگذارید به حساب بی سوادی این کمترین

 

اگر هم تناسبی توی رنگبندی نوشته ها نمی بینید

علتش اینه که من کور رنگی دارم به بعضی رنگ ها

 و گاهی تو تشخیص رنگها دچار مشکل میشم

ضمنا در راستای همون نصیحت خیام

شکل ظاهریمو تغییر دادمو موهامو کوتاه کردم

ریش و سبیل رو هم زدم عکس هامم ماله پارساله




کلمات کلیدی :

اینم جملات اونور آبی ها که نگید همش با ایرانی ها حال می کنه

ارسال‌کننده : سعید و ...ش در : 88/7/9 2:5 عصر

ای مردمان ارفلس،شما می توانید دهل را در پلاس پیچید و سیم های ساز را باز کنید. اما کیست که بتواند چکاوک را از خواندن باز دارد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

پیامبرـ جبران خلیل جبران ـ نجف دریابندر

(قابل توجه وزارت ارشاد)

به یک نفر می توان " همیشه " دروغ گفت، به همه می توان "یک بار" دروغ گفت، ولی

به "همه " نمی توان "همیشه" دروغ گفت!!!!

ناشناس

(قابل توجه همه مخصوصا ...)

پاکدامنی در اجتناب از پلیدی ها نیست ؛ که در نبودن تمنای گناه در دل است.

جرج برنارد شاو

(قابل توجه اونای که جا نماز آب می کشند)

انسان ابله کردار شرم آور خویش را وظیفه خود می خواند

شاو

(قابل توجه آدمایی که اطاعت بی چون وچرا می کنند)

ستاره بخت هیچکس شوم نیست ؛ این ما هستیم که آسمان را بد تعبیر می کنیم.

وداع با اسلحه ـ ارنست همینگوی

(قابل توجه نا امید ها و ناراحتا)

به عقیده کرم ،بسیار عجیب واحمقانه است که انسان کتابهایش را نمی خورد

رابین رانت تاگور

(قابل توجه اونایی که بقیه رو مسخره می کنند چون رفتارشون به نظر اونا عجیبه)

بی سوادی ریشه کن نشده ، بلکه بی سوادان توان خواندن یافته اند.

آلبرتو موراویا

(قابل توجه دانشجو ها و اساتید دانشگاه)

مشکل این نیست که چطور سالها را به زندگی خود بیفزاییم، مسئله این است که چطوربه سالهای خویش زندگی بیفزاییم.

متئو آرنولد

(قابل توجه همهههههههههههههههههههههه)

ورقها میان بازیکنان پخش شده و تنها کاری که می توانی انجام دهی این است که به بهترین نحو بازی کنی

مکبث ـ شکسپیر

(قابل توجه آدمای غرغرو)

در انتخابات دمکراتیک ، خیل مردم عادی مشتی بی کفایت را برای اداره حکومتی فاسد برمی گزینند.

تنگنا های بشری

(قابل توجه آدمای سیاسی بیکار)

آنانکه آزادی را فدای امنیت می کنند؛ نه لیاقت آزادی را دارند و نه لیاقت امنیت را.

بنیامین فرانکلین

(قابل توجه ترسو ها)

دمکراسی و آزادی به یک مفهوم نیستند، حق رأی، تنها این امکان را به افراد می دهد که میان خودکامگان یکی را برگزینند

شورا در باغ وحش ـ لوزاکا

(قابل توجه اونایی که خودشونو واسه انتخابات می کشند وخودشونو ... می دند)

 

 




کلمات کلیدی : جملات زیبا قابل توجه ...

از احمد شاملو

ارسال‌کننده : سعید و ...ش در : 88/7/9 1:53 عصر

چلچلی

آن گاه که خوش تراش ترین تن ها را به سکه ی سیمی توان خرید

مرا

دریغا دریغ

              هنگامی که به کیمیای عشق

                                             احساس نیاز

                                                            می افتد

همه آن دم

همه آن دم

قبلم را در مجرای کهنه ای

پنهان می کنم

در اتاقی که دریچه ایش نیست.

از مهتابی

           به کوچه ی تاریک

                                   خم می شوم

و به جای همه نومیدان

می گریم.

آه

من

حرام شده ام!

 

تعویذ

به چرک می نشیند

                                   خنده

به نوار زخم بندی اش ار

                                   ببندی

رهایش کن

رهایش کن 

                        اگر چه

قیلوله ی دیو

                آشفته شود

 

اشارتی

تمام الفاظ جهان را در اختیار داشتیم و

آن نگفتیم

            که به کار آید.

چرا که تنها یک سخن

               یک سخن در میانه بود.

آزادی !

ما نگفتیم

         تو تصویرش کن!

 




کلمات کلیدی : شعر نو احمد شاملو

<   <<   6   7   8   9   10      >

کدهای جاوا وبلاگ

قالب وبلاگ

FreeCod Fall Hafez

کد بارش قلب