سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پرسشنامه افسردگی beck

ارسال‌کننده : سعید و ...ش در : 88/8/2 5:31 عصر

11)

الف)کم حوصله تر از گذشته نیستم

ب)کم حوصله تر از گذشته هستم

ج)اغلب کم حوصله ام

د)همیشه کم حوصله ام

12)

الف) مثل همیشه مردم را دوست دارم

ب)به نسبت گذشته کمتر از مردم خوشم می آید

ج)تا حدود زیادی علاقه ام را به مردم از دست داده ام

د)از مردم قطع امید کرده ام، به آنها علاقه ای ندارم

13)

الف) مانند گذشته تصمیم می گیرم

ب)کمتر از گذشته تصمیم می گیرم

ج)نسبت به گذشته تصمیم گیری برایم دشوار تر شده است

د)قدرت تصمیم گیری ام را ازدست بدهم

14)

الف)جذابیت گذشته ها را ندارم

ب)نگران هستم که جذابیتم را از دست بدهم

ج)احساس می کنم که هر روز که می گذرد جذابیتم را بیشتر از دست می دهم

د)زشت هستم

15)

الف) به خوبی گذشته کار می کنم

ب)به خوبی گذشته ها کار نمی کنم

ج) برای اینکه کار بکنم به خودم فشار زیادی می آورم

د)دستم به هیچ کاری نمی رود

16)

الف) مثل همیشه خوب می خوابم

ب)مثل گذشته خوب نمی خوابم

ج)یکی دو ساعت زودتر از گذشته از خواب بیدار می شوم.خواب یدن دوباره برایم مشکل است

د)چند ساعت زودتر از معمول از خواب بیدار می شوم ودیگر خوابم نمی برد

17)

الف)بیشتر از گذشته خسته نمی شوم

ب)بیشتر از گذشته خسته می شوم

ج)انجام هر کاری خسته ام می کند

د)از شدت خستگی هیچکاری از عهده ام ساخته نیست

18)

الف) اشتهایم تغییری نکرده

ب)اشتهایم به خوبی گذشته نیست

ج)اشتهایم خیلی کم شده است

د)به هیچ چیز اشتها ندارم

19)

الف) اخیرا وزن کم نکرده ام

ب)بیش از 2.5 کیلو کم کرده ام

ج)بیش از 5 کیلو کم کرده ام

د)بیش از 7 کیلو کم کرده ام

20)

الف) بیش از گذشته بیمار نمی شوم

ب)از سر درد و دل درد و یبوست کمی ناراحتم

ج)به شدت نگران سلامتی خود هستم

د)انقدر نگران سلامتی خود هستم که دستم به هیچ کاری نمی رود

21)

الف) میل جنسی ام تغییری نکرده

ب)میل جنسی ام کمتر شده

ج)میل جنسی ام خیلی کم شده است

د)کمترین میل جنسی در من نیست

نتیجه تست:

1تا 10   طبیعی

11 تا 16 کمی افسرده

17تا 20نیازمند مشورت با روانپزشک

21تا30 به نسبت افسرده

31تا40 افسردگی شدید

41 افسردگی بیش از حد




کلمات کلیدی : پرسشنامه افسردگی beck

در آغوش گرفتن نجات بخش

ارسال‌کننده : سعید و ...ش در : 88/7/30 7:44 عصر

Hosted by FreeImageHosting.net Free Image Hosting Service

در آغوش گرفتن نجات بخش

 

عکس بالا، تصویری از مقاله ای است از مجله Ensign magazine May "98 pg. 94 تحت عنوان " در آغوش گرفتن نجات بخش". این مقاله شرح مفصلی از اولین هفته زندگی یک جفت دوقلو را توصیف می کند که در هنگام بدنیا آمدن در دو دستگاه جداگانه انکوباتور( incubator)نگهداری می شدند و پزشکان گفته بودند که یکی از آنها زنده نخواهد ماند. اما یکی از پرستاران بخش نوزادان، دو کودک نوزاد را بر خلاف مقرارت بیمارستان در یک دستگاه انکوباتور قرار داد و برای این کار با بیمارستان جنگید.

زمانیکه آنها در یک دستگاه قرار گرفتند، دست نوزاد سالم تر، به گونه ای که پنداری خواهرش را در آغوش گرفته باشد، بر او قرار گرفت. از آن ببعد ضربان قلب نوزاد کوچکتر و بیمار، شروع به عادی شدن می کند و دمای بدن او بالا رفته، شکل عادی می یابد. پس از مدتی، هر دو آنها زنده می مانند و شروع به رشد می کنند.

 دو خواهر دو قلو به خونه رفتند  و تو یه تخت خواب با هم یک جا خوابیدند .

 آنها همچنان با هم در یک تخت می خوابند، و یکدیگر را کیپ در آغوش می گیرند.

 

بیمارستان زمانی که متوجه اثر "نجات بخش" گذاشتن این دو نوزاد در کنار یکدیگر شد، از آن پس در مقررات خود تغییر بوجود آورد و هم اکنون تمامی دو قلوها؛ حتی چند قلوها را در یک تخت و یاانکوباتور در کنار هم و نزدیک هم می خوابانند.

 

.دکتر مارک کتز (Mark Katz, M.D)، عضو L.A. Shanti"s Advisory Board می نویسد:" ...+در آغوش گرفتن; می تواند در محدوده ذهنی یک فرد تغییراتی را ایجاد نماید و به آنها از لحاظ پزشکی کمک کند. بالاتر از همه اینکه، +در آغوش گرفتن; هیچگونه +عوارض جانبی; ندارد و شما برای گرفتن چنین مداوایی، احتیاج به رفتن نزد دکتر ندارید." 

+
در آغوش گرفتن; (Hug) داروی خوبی است. در این حرکت، انرژی منتقل می شود و فرد در آغوش گرفته شده تقویت روحی و عاطفی می شود. شما برای بقا در زندگیتان به یکبار +در آغوش گرفته شدن، برای حفظ و حراست از زندگیتان به 8 بار + در آغوش گرفته شدن; و برای رشد و نمو به12 بار +در آغوش گرفته شدن; در روز نیاز دارید

پوست بزرگترین اندام بدن است و این اندام احتیاج به مراقبت های لازم و خوبی را دارد. یک Hug می تواند که قسمت های وسیعی از پوست را پوشش دهد و این پیام را به پوست برساند که "از تو مراقبت می شود". 

Hug 
همچنین یک وسیله ارتباطی است، که می تواند چیزهایی را بگوید که شما نمی توانید در غالب کلمات بیان کنید. نکته بسیار زیبا در مورد Hug اینست که شما نمی توانید آنرا یک طرفه به کسی بدهید، معمولا شما آنرا پس می گیرید




کلمات کلیدی :

از کیم وو چونگ

ارسال‌کننده : سعید و ...ش در : 88/7/29 8:23 عصر

کیم وو چونگ مردی که از خیلی از ماها مسلمان تر وشیعه تر

اما یک مسیحی مومن

 

کیم وو چونگ رئیس کمپانی دوو است که متاسفانه ما از ایران فراریش دادیم

 

 مردی رو که تو بد ترینو پر خطر ترین کناطق دنیا سالانه پروژه های مختلفی

 

 را به انجام میرساند اما قوانین دست وپا گیر و بروکراسیه پوسیده کشور ما

 

او و کارخانه قطعه سازی اش را از کرمان به کشور تقریبا

 

همسایه ی ما (قزاقستان) فراری داد.

امروز براتون یک سری از جملات فوق العاده اش رو نوشتم

 

اسم کتابش هست

 

 سنگفرش هر خیابان از طلاست

 

من توصیه می کنم حتما این کتاب رو بخونید. روی من که خیلی تاثیر گذاشته

 

 (البته به نظر من نباید کتابای خوب رو خوند بلکه باید اونا رو خورد

 

/ چندینو چند بار بخونید تا تمام ابعادشو درک کنید)

 

ــ رویاها نیروی لازم برای تغییر جهان هستند

 

ــ ثروت هر کس به اندازه ی رویاهایی ست که دارد

 

ــ تاریخ متعلق به کسانی است که رویاهای بزرگ دارند

 

ــ وقتی دیگران شمارش غیر ممکن ها را آغاز می کنند،

 

من شمارش امکانات را شروع می کنم.

 

ــ زندگی از تصمیم گیری ها تشکیل شده

 

ــ اگر تعادل و توسعه ی اجتماعی سریع را انتظار داریم،

 

کارگران نباید جای خود را با قشر دیگری عوض کنند.

 

ــ مهم نیست که چکار می کنم ،‏ ولی دوست دارم

 

 آن را درست و کامل انجام دهم.این برای

 

موفقیت بسیار ضروری است.

 

ــ راهی مطمئن برای سود بردن ؛ به دیگران کمک کنید

 

ــ فرصت ها زاییده ناملایمات هستند.

 

ــ اگر در مسابقه اول نشوید، بازنده نخواهید شد؛

 

 مدال طلا فقط یکی است.

 

ــ من افتخار می کنم که لباس کار به تن می کنم .

 

 ــ هشت گام برای یک زندگی کامل

 

(کلام پایانی با جوانان جهان)

 

1) نیروهای بالقوه ی خود را شکوفا کنید.

 

2)آرزوهای بزرگ داشته باشید

 

3)خلاق فکر کنید

 

4)چالش طلبی

 

5)فداکاری

 

6)از خود گذشته باشید

 

7)با خودتان رو راست باشید

 

8)فروتن باشید

 




کلمات کلیدی : دوو، کیم وو چونگ، جملات آموزنده

پاداش دانا

ارسال‌کننده : سعید و ...ش در : 88/7/28 2:19 عصر

پاداش دانا

روزگاری در شهر دوردستی به نام ویرانی پادشاهی حکومت می کرد که هم توانا بود وهم دانا.مردمان از توانایی اش می ترسیدند و به سبب دانایی اش دوستش می داشتند.

در میان این شهر چاهی بود که آب سرد و زلالی داشت و همه مردم شهر از آن می نوشیدند،حتی پادشاه و درباریانش؛زیرا که چاه دیگری نبود.

یک شب هنگامی که همه در خواب بودند،جادوگری وارد شهر شد و هفت قطره از مایع شگفتی در چاه ریخت وگفت«از این ساعت به بعدهر که از این آب بنوشد دیوانه می شود.»

بامداد فردا همه ساکنان شهر،به جز پادشاه و وزیرش، از چاه آب نوشیدند و دیوانه شدند،چنان که جادوگر گفته بود.

آن روز مردمان در کوچه های باریک و در بازارها کاری نداشتند جز اینکه با هم نجوا کنند «پادشاه ما دیوانه است.پادشاه ما و وزیرش عقل شان را از دست داده اند.یقین است که ما نمی توانیم به حکومت پادشاه دیوانه تن در دهیم.باید او را سرنگون کنیم.»

آن شب پادشاه فرمود تا یک جام زرین از آب چاه پر کنند. وقتی که جام را آوردند، از آن نوشید وبه وزیرش داد تا او هم بنوشد.

از آن شهر دور دست ویرانی غریو شادمانی برخاست، زیرا که پادشاه و وزیرش عقلشان را بازیافته بودند.




کلمات کلیدی :

سگ دانا

ارسال‌کننده : سعید و ...ش در : 88/7/26 4:8 عصر

سگ دانا

یک روز سگ دانلیی از کنار یک دسته گربه می گذشت.

وقتی که نزدیک شد و دید که گربه ها سخت با خود سرگرم اند و اعتنایی به او ندارند،وایستاد.

آنگاه از میان آن دسته یک گربه درشت و عبوس پیش آمد و گفت

«ای برادران دعا کنید؛هر گاه دعا کردیدو باز هم دعا کردیدو کردید،آنگاه یقین بدانید که باران موش خواهد آمد.»

سگ چون این را شنید در دل خود خندید و از آن ها رو برگرداند و گفت«ای گربه های کور ابله،مگر ننوشته اند و مگر من و پدرانم ندانسته ایم که آنچه به ازای دعا و ایمان و عبادت می بارد موش نیست بلکه استخوان است.»

 




کلمات کلیدی :

چگونه دیوانه شدم

ارسال‌کننده : سعید و ...ش در : 88/7/25 2:18 عصر

چگونه دیوانه شدم

از من می پرسید که چگونه دیوانه شدم.چنین روی داد:یک روز،پیش از آن که خدایان بسیاربه دنیا بیایند،از خواب عمیقی بیدار شدم و دیدم که همه ی نقاب هایم را دزدیده اندــ همان هفت نقابی که خودم ساخته بودم و در هفت زندگی ام بر چهره می گذاشتم. پس بی نقاب در کوچه های پر از مردم دویدم و فریاد زدم «دزد،دزد،دزدان نابکار.» مردان وزنان برمن خندیدند و پاره ای از آن ها از ترس من به خانه های شان پناه بردند.

هنگامی که به بازار رسیدم،جوانی که برسر بامی ایستاده بود فریاد برآورد«این مرد دیوانه است.»من سر برداشتم که او را ببینم؛خورشید نخستین بار چهره ی برهنه ام را بوسید.نخستین بار خورشید چهره ی برهنه ی مرا بوسید و ن از عشق خورشید مشتعل شدم،و دیگر به نقاب هایمنیازی نداشتم.وگویی در حال خلسه فریاد زدم «رحمت ،رحمت بر دزدانی که نقاب های مرا بردند»

چنین بود که من دیوانه شدم.

و از برکت دیوانگی هم به آزادی و هم به امنیت رسیده ام؛آزادی تنهایی و امنیت از فهمیده شدن است،زیرا کسانی که ما را می فهمند چیزی را در وجود ما به اسارت می گیرند.ولی مبادل که از این امنیت ،زیاد غره شوم.حتی یک دزد هم در زندان از دزد دیگر در امان است

دوستان چون دیدم با جبران همتون حال کردین می خواه از این به بعد ازش زیاد تر بگم این مال کتاب دیوانه نوشته جبران خلیل جبرانه ترجه نجف دریا بندری




کلمات کلیدی :

طلب بخشش به سبک بچه زرنگ ها

ارسال‌کننده : سعید و ...ش در : 88/7/24 7:43 عصر



 

طلب بخشش به سبک بچه زرنگ ها

کودکی به مامانش گفت، من واسه تولدم دوچرخه می خوام. بابی پسر خیلی شری بود. همیشه اذیت می کرد. مامانش بهش گفت آیا حقته که این دوچرخه رو برات بگیریم واسه تولدت؟

بابی گفت، آره. مامانش بهش گفت، برو تو اتاق خودت و یه نامه برای خدا بنویس و ازش بخواه به خاطر کارای خوبی که انجام دادی بهت یه دوچرخه بده .
 

نامه شماره یک
سلام خدای عزیز

اسم من بابی هست. من یک پسر خیلی خوبی بودم و حالا ازت می خوام که یه دوچرخه بهم بدی.
دوستار تو
بابی

 

بابی کمی فکر کرد و دید که این نامه چون دروغه کارساز نیست و دوچرخه ای گیرش نمی یاد. برا همین نامه رو پاره کرد.

 

نامه شماره دو

سلام خدا
اسم من بابیه و من همیشه سعی کردم که پسر خوبی باشم. لطفاً واسه تولدم یه دوچرخه بهم بده.

بابی

 

اما بابی یه کمی فکر کرد و دید که این نامه هم جواب نمی ده واسه همین پارش کرد.

 

نامه شماره سه

سلام خدا
اسم من بابی هست. درسته که من بچه خوبی نبودم ولی اگه واسه تولدم یه دوچرخه بهم بدی قول می دم که بچه خوبی باشم.
بابی

 

بابی کمی فکر کرد و با خودش گفت که شاید این نامه هم جواب نده. واسه همین پارش کرد. تو فکر فرو رفت. رفت به مامانش گفت که می خوام برم کلیسا. مامانش دید که کلکش کار ساز بوده، بهش گفت خوب برو ولی قبل از شام خونه باش.

بابی رفت کلیسا. یکمی نشست وقتی دید هیچ کسی اونجا نیست، پرید و مجسمه مادر مقدس رو کش رفت ( دزدید ) و از کلیسا فرار کرد.

بعدش مستقیم رفت تو اتاقش و نامه جدیدش رو نوشت.

 

نامه شماره چهار

سلام خدا
مامانت پیش منه. اگه می خواییش واسه تولدم یه دوچرخه بهم بده
.
بابی

 

 

 

 




کلمات کلیدی :

سهراب یار تنهایی های من

ارسال‌کننده : سعید و ...ش در : 88/7/23 4:7 عصر

  
 سهراب یار تنهایی های من
دوستان گلم اونایی که من ومیشناسند اگه این مدت وبلاگمو می دیدند حتما متعجب می شن که چرا از سهراب سپهری چیزی ننوشتم. اما خودمم دلیلشو نمی دونم امروز می خوام جبران کنم شب جمعه است ی فاتحه واسه همه شعرای این سرزمین بخونید خواهش می کنم.
اما نمی دونستم از کجاش بنویس واسه همین از خودش کمک گرفتم (مثه فال حافظ)
صدای پای آب اومد
بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم
(دیده ام گاهی در تب، ماه می آید پایین،
می رسد دست به سقف ملکوت.
دیده ام سهره بهتر می خواند.
گاه زخمی که به پا داشته ام
زیرو بم های زمین را به من آموخته است.
گاه در بستر بیماری من، حجم گل چند برابر شده است.
و فزون تر شده است، قطر نارنج،شعاع فانوس.)
و نترسیم از مرگ
(مرگ پایان کبوتر نیست.
وارونه ی یک زنجره نیست.
مرگ در ذهن اقاقی جاری است.
مرگ در آب و هوای حوش اندیشه نشیمن دارد.
مرگ درذات شب دهکده از صبح سخن می گوید.
مرگ با خوشه ی انگور می آید به دهان.
مرگ در حنجره ی سرخ ـ گلو می خواند.
مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است.
مرگ گاهی ریحان می چیند.
مرگ گاهی ودکا می نوشد.
گاه در سایه نشسته است به ما می نگرد.
و همه می دانیم
ریه های لذت ،پر اکسیژن مرگ است. )


در نبندیم به روی سخن زنده ی تقدیر که از پشت چپر های
                                                   صدا م یشنویم.
اگه سهراب دوست دارید بگین بهم تا براتون هر روز سهراب بنویسم .

 




کلمات کلیدی :

...

ارسال‌کننده : سعید و ...ش در : 88/7/22 6:29 عصر

نپرسید کشورتان چه کاری برای شما می تواند بکند،بپرسید چه کاری می توانید برای کشورتان بکنید

در خاورمیانه بیداری خواب را نهیب می زند.این بیداری پیروز خواهد شد،زیرا سردار آن خورشید استو لشکرش سپیده دم.

آنگاه که بهار سرود خود را سر می دهد،مردگان زمستان بر می خیزند،کفن را دور می اندازندو به پیش می تازند

بازم از جبران خلیل بازم بگید این لبنانیا واسه ما سودی ندارند ونون خور اضافیه اند خوب بابا این بد بخت هم لبنانی بوده دیگه




کلمات کلیدی : جبران خیلی جبران

خیال خوشی

ارسال‌کننده : سعید و ...ش در : 88/7/21 6:38 عصر

کیست که بتواند آتش در کف دست نهد و با یاد کوه های پر برف قفقاز خود را سرگرم کند

یا چه کسی تیغ تیز گرسنگی را با یاد سفره های رنگارنگ کند،کند(می کند)

یا برهنه در برف دی ماه فرو غلتد و به آفتاب تموز(داغ=summer`s  hit )بیندیشد

نه، هیچکس ،هیچکس چنین خطری را به چنان خاطره ای تاب نیاورد.

از آنکه خیال خوبی ها درمان بدی ها نیست،بلکه صد چندان بر زشتی آنها خواهد افزود

                                               ***

نه، هرگز،هرگز هیچکس چنین خطری را

 

 به چنان خاطره ای تاب نیاورد

 

از آنکه خیال خوبی ها درمان بدی ها نیست

 

 بلکه صد چندان بر زشتی آنها می افزاید

 

از نمایشنامه ریچارد دوم_ پرده اول_ صحنه ی سوم

اثر ویلیام شکسپیر_ترجمه دکتر الهی قمشه ای




کلمات کلیدی : شکسپیر، خیال خوشی، الهی قمشه ای

<   <<   6   7   8   9   10      >

کدهای جاوا وبلاگ

قالب وبلاگ

FreeCod Fall Hafez

کد بارش قلب